ثبت آگهی رایگان
فروشگاه مهین استور 1
وکیل ملکی با 20 سال سابقه کار

گفتار اندر غنیمت شمردن جوانی

8 / 10
از 126 کاربر
مرجع : اشعار سعدی بازدید : 530
مطالب » شعر و ادبیات » اشعار سعدی » ﺳﻪشنبه 25 اسفند 1394 در 31 : 14
گفتار اندر غنیمت شمردن جوانی پیش از پیری جوانا ره طاعت امروز گیر که فردا جوانی نیاید ز پیر فراغ دلت هست و نیروی تن چو میدان فراخ است گویی بزن من این روز را قدر نشناختم بدانستم اکنون که در باختم قضا روزگاری ز من در ربود که هر روزی از وی شبی قدر بود چه کوشش کند پیر خر زیر بار؟ تو می‌رو که بر باد پایی سوار شکسته قدح ور بب ...
گفتار اندر غنیمت شمردن جوانی

گفتار اندر غنیمت شمردن جوانی

گفتار اندر غنیمت شمردن جوانی پیش از پیری

جوانا ره طاعت امروز گیر

که فردا جوانی نیاید ز پیر

فراغ دلت هست و نیروی تن

چو میدان فراخ است گویی بزن

من این روز را قدر نشناختم

بدانستم اکنون که در باختم

قضا روزگاری ز من در ربود

که هر روزی از وی شبی قدر بود

چه کوشش کند پیر خر زیر بار؟

تو می‌رو که بر باد پایی سوار

شکسته قدح ور ببندند چست

نیاورد خواهد بهای درست

کنون کاوفتادت به غفلت ز دست

طریقی ندارد مگر باز بست

که گفتت به جیحون درانداز تن؟

چو افتاد، هم دست و پایی بزن

به غفلت بدادی ز دست آب پاک

چه چاره کنون جز تیمم به خاک؟

چو از چاپکان در دویدن گرو

نبردی، هم افتان و خیزان برو

گر آن باد پایان برفتند تیز

تو بی دست و پای از نشستن بخیز

 

مطلبهای مرتبط

سعدی برای انسان قرن بیست و یکم چه حرفی برای گفتن دارد؟

سعدی برای انسان قرن بیست و یکم چه حرفی برای گفتن دارد؟

هفته نامه چلچراغ - یدالله نیک فر: خوشبختانه چند سالی است که روز اول اردیبهشت را روز سعدی نام گذاری کرده اند و به مناسبت همین روز یادی از شاعر بزرگ ایرانی می شود. هرچند شعرها و جمله ای بسیاری از سعدی د ...
صبر در شعر فارسی - سعدی

صبر در شعر فارسی - سعدی

صبر کن ای دل که صبر سیرت اهل صفاست   چاره عشق احتمال شرط محبت وفاست مالک رد و قبول هر چه کند پادشاست   گر بزند حاکمست ور بنوازد رواست گر چه بخواند هنوز دست جزع بر دعاست   ...
آن کیست که دل نهاد و فارغ بنشست

آن کیست که دل نهاد و فارغ بنشست

آن کیست که دل نهاد و فارغ بنشست   پنداشت که مهلتی و تأخیری هست  گو میخ مزن که خیمه می‌باید کند   گو رخت منه که بار می‌باید بست سعدی   گل که هنوز نو به دست ...
ثناگویی امیر دزدان...

ثناگویی امیر دزدان...

ثناگویی امیر دزدان... شاعری پیش امیر دزدان رفت و ثنایی بر او بگفت. فرمود تا جامه ازو برکنند و از ده به در کنند. مسکین، برهنه به سرما همی رفت... سگان در قفای وی افتادند. خواست تا سنگی بردارد و سگان را ...

دسته بندی مطالب

آمار سایت

نمایش همه
علاقه مندی ها ()